حرفای نوک زبونی
بسم الله
94/2/16
گاهی حرفایی میزنیم در حد نوک زبونمون ؛ اما دلمون ؟ ؛ نه تکونی نه لرزه ای و نه پس لرزه ای…
وقتی از یه چیزی تعجب میکنیم میگیم جل الخالق ( بزرگ است آفریدگار)
اما یه سجده درست و حسابی برای همین خالق با عظمت نداریم ، سر که به سجده میره عظمت یه دنیا حرف برامون بیشتره!!!
آب میخوریم میگیم فدای لب تشنه ات یا حسین ، یا عطشان…
زمین میخوریم میگیم یا زهرا …
بلند میشیم … یا علی…
اما بوقتش دست افتاده ای رو با منت میگیریم …
کمرمون از غم روزگارخم میشه ، یاد پهلوی بشکسته بی بی میوفتیم
و میگیم یافاطمه زهرا خودت بدادم برس …
بچه مون مریض میشه … یا علی اصغرحسین
اگه دختر کوچیک داشته باشیم و بیمار باشه … یا رقیه جان یا سه ساله حسین….
زندانی داشته باشیم دست بدامن باب الحوائج هفتم میزنیم
و …یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر
در حال نومیدی … یا ابالفضل….
اما بعضی وقتا حتی خانواده هم ازمون ناامیدن ….
برای اثبات حقمون به خدا و قران قسم میخوریم …
دل تپش پیدا میکنیم … یا زینب ، انگار دلمون به آسمون وصل میشه و آروم میگیره …
دیوونه میشیم …. یا کربلا …
برای تحمل غروبهای جمعه … یا صاحب الزمان …
نمی فهمم با این همه دوایی که داریم باز چرا درد داریم …
نمی فهمم با این همه آشنایی که داریم باز چراغریبیم ….
نمی فهمم با این همه نور ،چرا تاریکیم ….
نمی فهمم با این همه راه چرا بی راهیم …
راستی چرا ؟؟کجای کارمون عیب داره ؟؟
پس کی قراره این حرفا از زبونمون به قلبمون برسه ؟؟؟
خدا کنه روز قیامتم مثل دنیا این الفاظ راحت به زبونمون برسه …..